سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش بیاموزید و آرامش و بردباری را برای دانش فرا گیرید و از دانشمندان متکبّر نباشید . [امام علی علیه السلام]
کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند.
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
ارائه...

حمیده ت :: سه شنبه 85/12/22 ساعت 5:31 عصر

سلام به همه دوستای خوبم

مخصوصا اونایی که امروز سر کلاس ارئه من اومده بودن

 و حسابیم گوش می دادن.  

خانوما که دستشون درد نکنه همشون ?دنگ

حواسشون به بحث بود و حسابی داشتن گوش می

دادن   اما امان از دست این آقایون... مخصوصا اونایی

که همکلاسی خودم بودن و یعنی باید بیشتر

حواسشون به بحث باشه تازه بیشتر شلوغی می

کردن...   خواستم اسمشونو تو وبلاگم فاش کنم

ولی گفتم خوب نیست آبروشون بره بعدشم اونا دیگه

همهشون شناخته شدن... منم که مثل اونا نیستم

سر ارائشون قشنگ گوش می کنم.  

من اصلا فکر نمی کردم استاد اینقدر خوشش بیاد...

کلیم ازم تعریف کرد. دست آخرم این جمله قصار و در

وصف من گفت :" فلفل نبینه چه ریزه ..."  حالا من که

نفهمیدم این خوبه یا بده!!!!

آخر کلاسم پذیرایی کردم از بچه ها ولی استاد گفت

باید بیای پولشو بگیری من که نمی گیرم ازش ولی

خوب فعلا سر نصفش باهام توافق رد که فقط نصفشو

بده

دست آخر  از دوستام اونایی که سر کلاس بودن می

خوام که در مورد ارائه من نظر بدن... اونایی هم که

نبودن بگن من با این آقایون بی ادب کلاسمون چی کار

بکنم...

قربون همتون خدانگهدار


نوشته های دیگران()

نشد که بشه

حمیده ت :: سه شنبه 85/12/22 ساعت 5:31 عصر

سلام به همه دوستای گلم

 

ممنون که با نظرات خوبتون همیشه منو مستفیذ می کنید.

 

اون آرزویی که تو پست قبل ازش حرف می زدم رفتن به مکه

 

بود که خوب خدا نخواست ... ایشالا سال بعد

 

 اما جاتون خالی ?شنبه به خاطر امتحان کارشناسی ارشد که

 

دانشگاه و اینا دودره شده بود ما رفتیم کوه و از صبح ساعت

 

 ?? تا ? اونجا بودیم... ناهارم جاتون خالی جوجه زدیم خیلیم

 

چسبید من که به قول یکی از رفقا سر آتیش ??تا سیخ جوجه

 

 خوردم حالا چرا هم هیکل رضازاده نشدم بماند.

 

خلاصه اینکه خیلی خوش گذشت بهمون جای همتون خالی.

 

 خیلی صمیمی و پاک و با صفا بود. 

 

 

نمی دانی تو...



دلم آینه درد است نمی دانی تو


کلبه ام ساکت و سرد است نمیدانی تو


بی تو سردترین خاطره ها می دانند


فصل هایم همه سرد است نمی دانی تو

دیر سالیست که در دست جنون چون مجنون

دل من بادیه گرد است نمی دانی تو

عا شقم کردی و رفتی و کنون با دل من

غم عشق تو چه کرده است نمی دانی تو 
 


نوشته های دیگران()

جملاتی از عشق

حمیده ت :: سه شنبه 85/12/22 ساعت 5:31 عصر

 

اگه دردی تو پاهات حس کردی. اگه احساس میکنی خیلی خسته ای.به خاطر اینه

که روزی هزار بار توی خاطرم میای و میری

زندگی کتابیست پر ماجرا. هیچگاه آنرا به خاطر یک ورقش دور مینداز

هر وقت خواستی ببینی کسی دوستت داره توی چشماش زل بزن تا عشقو توی چشماش ببینی .

اگه نگات کرد عاشقته. اگه خجالت کشید برات میمیره.

اگه سرشو انداخت پایین و یه لحظه رفت تو فکر بدون که بدون تو میمیره

هیچوقت دنبال کسی نبودم که بتونم با اون زندگی کنم. بلکه دنبال کسی بودم که نتونم بی اون زندگی کنم.

عشق یک کلام ساده است. ساده اما آشنا! عشق با نگاه آغازمی شود ...

 با محبت اوج می گیرد ...


وبا گریه به پایان میرسد

 


نوشته های دیگران()

لیلی نام تمام دختران زمین است...

حمیده ت :: سه شنبه 85/12/22 ساعت 5:31 عصر

 

لیلی ، نام تمام دختران زمین است..........

خدا مشتی خاک را بر گرفت.

 
می خواست لیلی را بسازد، 


 از خود در او دمید.


و لیلی پیش از آن که با خبر شود عاشق شد.


سالیانی ست که لیلی عشق می ورزد.


لیلی باید عاشق باشد .


زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد، عاشق می شود.


لیلی نام تمام دختران زمین است، 


 
نام دیگر انسان.

 

 


خدا گفت: به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید.


آزمونتان تنها همین است: 


 عشق .


وهرکه عاشق تر آمد،


نزدیک تر است.پس نزدیک تر آیید، 


 نزدیکتر.


عشق کمند من است.


کمندی که شما را پیش من می آورد.


کمندم را بگیرید.


و لیلی کمند خدا را گرفت.


خدا گفت: عشق فرصت گفتگوست. 


 گفتگو با من. با من گفتگو کنید.



و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد. 


 لیلی همصحبت خدا شد .


خدا گفت:


عشق همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور میکند .


و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند.

 

 

ادامه دارد...


نوشته های دیگران()

بی تو ... هرگز

حمیده ت :: سه شنبه 85/12/22 ساعت 5:31 عصر

 

دیگر به خلوت لحظه‌هایم عاشقانه قدم نمی‌گذاری،


دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمی‌بینمت.


سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام .


من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبوررانه گذرنده ای؟!


من نگاه ملتمسم را در این واژه ها  پر کرده ام که شاید ....


دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است.

 

 و دستهایم بیش از هر زمان دیگر نام تو را قلم می زنند .

 

و در این سایه سار خیال با زیباترین رنگها چشمهایت را به تصویر می کشم

 

نگاهت را جادویی می کنم که شاید با دیدن تصویر چشمهایت جادو شوی .

 

تا به حال نوشته بودم ؟

 

به گمانم نه !

 

پس اینبار برایت می نویسم که :

 

دست نوشته هایت سر خوشی را به قلبم هدیه می کنند .


می‌خواهمت هنوز ؟؟؟

 

گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند اما باز هم در آخرین

 

 لحظه تکرار می کنم که حتی اگر چشمانت بیگانه بنگرند.


می‌خوانمت هنوز ، حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند.


هیچ بارانی قادر نخواهد بود تو را از کوچه اندیشه‌هایم بشوید.

 

و اینها برای یک عمر سرخوش بودن و شیدایی کردن کافی است.

 

به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که : 

 

دلتنگت شده ام به همین سادگی .

 

 

 

خوب رویان جهان  رحم ندارد دلشان

 

باید از جان گذرد هر که  شود عاشقشان

 

 

روز اول که سرشتند گِل پیکرشان

 

سنگی اندر گِلشان بود وهمان شد دلشان

 

 

خوب رویان به خدا که بی وفایی نکنید

 

با عاشق خسته دل جدایی نکنید

 

 

یا اینکه از اول آشنایی نکنید

 

یا تا آخر عشق بی وفایی نکنید

 


نوشته های دیگران()

دوش مرا حال خوشی دست داد...

حمیده ت :: سه شنبه 85/12/22 ساعت 5:31 عصر

ببوسم خاک پاک جمکران را ***** تجلی خانه ی پیغمبران را

 

خبر آمد خبری در راه است

                                          سرخوش آن دل که از آن آگاه است

شاید این جمع بیاید... شاید

                                           پرده از چهره گشاید ... شاید...

 

سلام به همه دوستای گلم. خوبین که همتون ایشالا؟؟؟

الان که دارم اینا رو می نویسم تازه از جمکران برگشتم فکر کنم

خوابم خودم نمی فهمم نشستم تا اذان صبح و بدن نماز و بخونم

 بعد در جا برم تو رختخواب و تا ?? ظهر بخوابم...

جای همتون خالی... خیلی باصفا بود... خیلی سبک شدم... برای

همتونم اگه قابل باشم دعا کردم. خدا رو شکر که امام زمان منو

طلبید و من تونستم این راهو برم... خدا رو هزار مرتبه شکر...

 

زدست دیده و دل هر دو فریاد

                                                 که هر چه دیده بیند دل کند یاد

 خدا کند که بیایی... خدا کند که بیایی

 


نوشته های دیگران()

بالاخره تموم شد...

حمیده ت :: سه شنبه 85/12/22 ساعت 5:31 عصر

سلام دوستای خوبم... این چند روز قبل برای ارادت به آقا امام حسین

وبلاگم رنگ و بوی حسینی به خودش گرفته بود هر چند هنوزم عزادار

آقامونیم ولی خوب حقیقتش دستم بند این پروژه ها هم بود و بالاخره تموم

 شد... و به خوبی هم تموم شد.

 

اما خوب من یکی که از تعطیلات بین ترم هیچی نفهمیدم همش داشتیم

پروژه و اینا تحویل می دادیم از همین امروزم که کلاسامون شروع شده بود.

خودم که از این ترمم خیلی راضیم خوب درس خوندم و خدا رو شکر نتیجش

هم گرفتم  ولی به هر چی رسیدم به خاطر کمکای خدا بود من از خودم

هیچی ندارم اون بود که این قدرتو در من گذاشت که بتونم به اینجا برسم و

همت درس خوندنو پیدا کنم البته بماند که خودمم خواستم چون خدا می

گه از تو حرکت از من برکت... بازم خدا رو شکر و صد هزار مرتبه شکر.

 


نوشته های دیگران()

دوره ی بی آپی

حمیده ت :: سه شنبه 85/12/22 ساعت 5:31 عصر

سلام به همه دو ستای خوبم...

نمی دونم چرا چند وقته حال و حوصله آپ کردنو ندارم اصلا کم می یام تو

 نتوقتی هم میام کارای دیگه رو انجام می دم و اصلا به آپ جدید گذاشتن

 نمی رسم...

اینم دوره ای داره و تموم می شه... دوباره می رسه روزی که یه روز درمیون

 آپ کنم  

یه آرزوی خیلی بزرگم دارم که تا چند ساعت دیگه معلوم میشه می تونم

بهش برسم یا نه فقط دعام کنید. از همتون ممنونم.

فعلا خدانگهدار


نوشته های دیگران()

لیلی خودش را به آتش کشید...

حمیده ت :: سه شنبه 85/12/22 ساعت 5:31 عصر

لیلی نام تمام دختران زمین است

نام دیگر انسان

 

لیلی خودش را به آتش کشید


خدا گفت : زمین سردش است چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟


لیلی گفت :من


خدا شعله ای به او داد لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت.


سینه اش آتش گرفت خدا لبخند زد. لیلی هم لبخند زد


خدا گفت: شعله را خرج کن.زمینم را به آتش بکش.


لیلی خودش را به آتش کشید خدا سوختنش را تماشا می کرد.


لیلی گر می گرفت. خدا حظ می کرد


لیلی می ترسید می ترسید آتش اش تمام شود.


لیلی چیزی از خدا خواست. خدا اجابت کرد.


مجنون سر رسید . مجنون هیزم آتش لیلی شد.


آتش زبانه کشید . آتش ماند . زمین خدا گرم شد


خدا گفت : اگر لیلی نبود زمین من همیشه سردش بود

 

ادامه دارد...


نوشته های دیگران()

ارائه...

حمیده ت :: سه شنبه 85/12/22 ساعت 5:24 عصر

سلام به همه دوستای خوبم

مخصوصا اونایی که امروز سر کلاس ارئه من اومده بودن

 و حسابیم گوش می دادن.  

خانوما که دستشون درد نکنه همشون ?دنگ

حواسشون به بحث بود و حسابی داشتن گوش می

دادن   اما امان از دست این آقایون... مخصوصا اونایی

که همکلاسی خودم بودن و یعنی باید بیشتر

حواسشون به بحث باشه تازه بیشتر شلوغی می

کردن...   خواستم اسمشونو تو وبلاگم فاش کنم

ولی گفتم خوب نیست آبروشون بره بعدشم اونا دیگه

همهشون شناخته شدن... منم که مثل اونا نیستم

سر ارائشون قشنگ گوش می کنم.  

من اصلا فکر نمی کردم استاد اینقدر خوشش بیاد...

کلیم ازم تعریف کرد. دست آخرم این جمله قصار و در

وصف من گفت :" فلفل نبینه چه ریزه ..."  حالا من که

نفهمیدم این خوبه یا بده!!!!

آخر کلاسم پذیرایی کردم از بچه ها ولی استاد گفت

باید بیای پولشو بگیری من که نمی گیرم ازش ولی

خوب فعلا سر نصفش باهام توافق رد که فقط نصفشو

بده

دست آخر  از دوستام اونایی که سر کلاس بودن می

خوام که در مورد ارائه من نظر بدن... اونایی هم که

نبودن بگن من با این آقایون بی ادب کلاسمون چی کار

بکنم...

قربون همتون خدانگهدار


نوشته های دیگران()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

" اگرنبودند، اگرنمی گفتند! "
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند.
حمیده ت
دانشجوی رشته کامپیوتر متولد سال 1366 نقاشی در زمینه طراحی چهره و کار گریم کودکان... از نظرات ارزشمندتون منو بهره مند کنین..! شوخ ، سرسخت و جدی ام تا به هدفم نرسم دست از کارم نمی کشم مگر اینکه رسیدن به اون هدف واقعا در توانم نباشه اون موقع دیگه باهاش کنار می یام . اگر به زمین بخورم توی چشم بر هم زدنی می تونم روی پای خودم بایستم و دوباره از نو شروع کنم... پس فکر ضربه زدن به منو از کلت بیرون کن... هر چند در این حدا نیستی دوست گلم... تازه من اینقدر دختر گلیم که کسی نمی خواد به من ضربه بزنه اصلا... در صورت تمایل به نوشته های پیشین یه سری هم بزن...
Link to Us!

کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند.

Hit
مجوع بازدیدها: 6932 بازدید

امروز: 0 بازدید

دیروز: 0 بازدید

Archive


زمستان 1385

Submit mail